۰۲ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۰:۴۸
کد خبر: ۵۷۱۸۲۲

یادداشت | "حقیقت مرگ‌" در اشعار حضرت رضا

دغدغه‌ی نامیرایی از پدرمان به ما ارث رسیده است؛ نگاهی به حکایت‌ها، متل‌ها، مثل‌ها، شعرها، داروها همه حاکی از اشتیاق بی‌پایان ما به نمردن است.
حرم مطهر امام رضا

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، تازه یار دلخواهت را پیدا کرده‌ای. همدم و مونسی که با او تنهایی از تو می‌گریزد. خوشحالی که در این باغ زیبا قدم می‌زنید. دست در دست هم. صاحب باغ آن را به‌رایگان در اختیارتان گذاشته و گفته تا هر وقت می‌خواهید می‌توانید در اینجا بمانید. درخت‌های شاد و سرسبزی که خبر از پاییز ندارند.

کنار جوی آب که سنگریزه‌ای ته آن پیداست می‌نشینید. به چشم حوا زل می‌زنی و او می‌خندد. با هم دست به سوی آب می‌برید. چه خنک است. خنکای آن عمق سرت نفوذ می‌کند. چشمت به هلوی رسیده‌ی بزرگی می‌افتد که دارد از جلوی تو رد می‌شود. دستت را دراز می‌کنی و می‌گیری نه برای خودت که برای او. وقتی‌که به آن گاز می‌زند به چشمانش نگاه می‌کنی و می‌خندی و او تو را آرام هل می‌دهد؛ طوری که نزدیک است داخل آب بیفتی که دستش را می‌گیری که نیفتی؛ کسی چه می‌داند شاید هم می‌خواهی حال که قرار است خیس شوی او هم با تو باشد. صدای تالاپ افتادن هر دوی شما، دو مرغ عشق بالای سرتان را می‌ترساند و پر می‌کشند. حوا که حالا هلویش هم از دستش افتاده است؛ درحالی‌که سعی می‌کند خنده‌اش را پنهان کند و خودش را عصبانی نشان دهد؛ می‌گوید عجب آدم هستی تو! ببین همه‌ی لباس‌هایم خیس شد و دوباره هر دو می‌خندید. از نهر بیرون می‌آیید و زیر آفتابی ملایم دل‌چسبی که سمت راست زیر درخت را روشن کرده می‌نشینید. هر دو ساکت هستید. به فکر فرو می‌روی. شاید حوا هم درست به همان چیزی فکر می‌کند که تو فکر می‌کنی. «چقدر حیف که این خوشی‌ها تمام می‌شود و دیر یا زود می‌میریم».

به پشت دراز می‌کشی و به حرف‌های همسایه‌ی مرموزتان فکر می‌کنی؛ یعنی راست می‌گفت؟ واقعاً درختی که او می‌گفت وجود داشت؟ چطور امکان دارد که از میوه‌ی درختی بخوری و تا ابد زنده بمانی! به‌هرحال ارزشش را داشت که امتحان کنید؛ ولی بدی‌اش این بود صاحب باغ اتفاقاً تنها، خوردن از همان درخت را ممنوع کرده بود. با خود فکر می‌کنی باید بیشتر با همسایه صحبت کنی، شاید درخت دومی هم در کار باشد تا تعهدت را به صاحب باغ زیر پا نگذاری؛ حالا همسر جوانت هم کنارت دراز کشیده است و با دستش موهایت را شانه می‌کند.

میراث پدری

دغدغه‌ی نامیرایی از پدرمان به ما ارث رسیده است؛ نگاهی به حکایت‌ها، متل‌ها، مثل‌ها، شعرها، داروها همه حاکی از اشتیاق بی‌پایان ما به نمردن است؛ از سراغ آب حیات رفتن تا تلاش برای دستیابی به اکسیر جوانی همه و همه تلاش‌های ما آدمیان پرغوغا را نشان می‌دهد که در جستجوی نامیرایی به هر سوراخی سرک کشیده‌ایم و می‌کشیم؛ حتی وقتی دیگر از دستیابی به آن در واقعیت ناامید شده‌ایم؛ دست به تأویل زده‌ایم و دل خود را به چیزی دیگر خوش کرده‌ایم. مولانا در دفتر دوم مثنوی داستان پادشاهی را می‌گوید که شنیده بود در هندوستان درختی هست که هر کس از میوه‌ی آن بخورد نه پیر می‌شود و نه می‌میرد؛ داستان را از زبان خودش بشنویم:

داستان درخت جاودانگی در هندوستان

گفت دانایی برای داستان که درختی هست در هندوستان

هر کسی کز میوه‌ی او خورد و برد نی شود او پیر نی هرگز بمرد

پادشاهی این شنید از صادقی بر درخت و میوه‌اش شد عاشقی

قاصدی دانا ز دیوان ادب سوی هندوستان روان کرد از طلب

سال‌ها می‌گشت آن قاصد ازو گرد هندوستان برای جست‌وجو

شهر شهر از بهر این مطلوب گشت ن جزیره ماند و نی کوه و نی دشت

هر که را پرسید کردش ریشخند کین کی جوید جز مگر مجنون بند

بس کسان صفعش زدند اندر مزاح بس کسان گفتند ای صاحب‌فلاح

جست‌وجوی چون تو زیرک سینه‌صاف کی تهی باشد کجا باشد گزاف

می‌ستودندش به تسخر کای بزرگ در فلان اقلیم بس هول و سترگ

در فلان بیشه درختی هست سبز بس بلند و پهن و هر شاخیش گبز

قاصد شه بسته در جستن کمر می‌شنید از هر کسی نوعی خبر

بس سیاحت کرد آنجا سالها می‌فرستادش شهنشه مال‌ها

چون بسی دید اندر آن غربت تعب عاجز آمد آخرالامر از طلب

هیچ از مقصود اثر پیدا نشد زان غرض غیر خبر پیدا نشد

رشته‌ی اومید او بگسسته شد جسته‌ی او عاقبت ناجسته شد

کرد عزم بازگشتن سوی شاه اشک می‌بارید و می‌برید راه

بود شیخی عالمی قطبی کریم اندر آن منزل که آیس شد ندیم

گفت من نومید پیش او روم ز آستان او به راه اندر شوم

تا دعای او بود همراه من چونکه نومیدم من از دلخواه من

رفت پیش شیخ با چشم پر آب اشک می‌بارید مانند سحاب

گفت شیخا وقت رحم و رقت است ناامیدم وقت لطف این ساعت است

گفت واگو کز چه نومیدی است چیست مطلوب تو رو با چیستت

گفت شاهنشاه کردم اختیار از برای جستن یک شاخسار

که درختی هست نادر در جهات میوه‌ی او مایه‌ی آب حیات

سال‌ها جستم ندیدم یک نشان جز که طنز و تسخر این سرخوشان

شیخ خندید و بگفتش ای سلیم این درخت علم باشد در علیم

بس بلند و بس شگرف و بس بسیط آب حیوانی ز دریای محیط

تو به‌صورت رفته‌ای‌ای بی‌خبر زان ز شاخ معنیی بی‌بار و بر

...

مرگ‌اندیشی راه رسیدن به جاودانگی

برای ما آدمیان یک خبر بد هست و یک خبر خوب. خبر بد اینکه همه می‌میریم و خبر خوب اینکه همه می‌میریم. چه شگفت! چگونه می‌شود که خبر خوب و بد یک‌چیز باشند؟ تعجبی ندارد. برای کسی که خواهان نامیرایی در این عالم خاکی است؛ این خبر بد است و برای کسی که نامیرایی را در عالم دیگری جستجو می‌کند که دالان رسیدن به آن است، این خبر خوب است؛ زیرا هر چند او زندگی را نعمت الهی و کشتزار آخرت می داند و حتی آرزوی طولانی شدن آن را دارد تا بیشتر آماده شود؛ از مرگ نمی‌گریزد و آن را به فراموشی نمی‌سپرد؛ بلکه با آن نفس می‌کشد و پیوسته به آن می‌اندیشد و این اندیشه‌ی ناب به او کمک می‌کند که راه پرخطر زندگی را به سلامت طی کند و خانه‌ی جاودانگی‌اش را آباد کند؛ یکی از مضامین برجسته در اشعار زیبای حضرت علی بن موسی‌الرضا علیه‌السلام یادکرد مرگ و یادآوری آن به مخاطب خویش است. جلوه‌های مرگ‌اندیشی در شعر آن حضرت کارویژه‌ی این نوشتار است؛ آن بزرگ در اشعار خود هر بار از منظری به مرگ نگریسته است:

آرزومندی آدمیان به عمر طولانی

کلُّنَا نَأْمُلُ مَدّاً فِی اَلْأَجَلِ                 وَ اَلْمَنَایا هُنَّ آفَاتُ اَلْأَمَلِ (۱)

همه‌ی ما آرزو می‌کنیم که عمری دراز بیابیم، درحالی‌که مرگ قاتل آرزوهای ماست؟

ناگزیر بودن مرگ

حضرت علی بن موسی‌الرضا (ع) در بیت از قصیده‌ای که با نام قصیده‌ی هائیه معروف است، ناگزیر بودن مرگ برای انسان را یادآور می‌شود:

ألموتُ مَحتومٌ لِکلّ ألوری                     لابُدّ أن تَجَرّعَ مِن غَصّتِه (2)

مرگ برای همه‌ی مخلوقات حتمی است و از نوشیدن از این جام گلوگیر چاره‌ای نیست

ناگهانی بودن مرگ و مواجهه‌ی انسان خردمند با آن

إِنَّک فِی دُنْیا لَهَا مُدَّه‌                 یقْبَلُ فی‌ها عَمَلُ الْعَامِلِ

أَمَا تَرَی الْمَوْتَ مُحِیطاً بِهَا               یسْلَبُ مِنْهَا أَمَلُ الْآمِلِ

تُعَجِّلُ الذَّنْبَ بِمَا تَشْتَهِی               وَ تَأْمُلُ التَّوْبَه‌ مِنْ قَابِلٍ

وَ الْمَوْتُ یأْتِی أَهْلَهُ بَغْتَهً             مَاذَاک فِعْلُ الْحَازِمِ الْعَاقِلِ. (3)

تو مدت معینی در دنیا هستی که در این مدت عمل آدمیان پذیرفته می‌شود.

آیا نمی‌بینی که مرگ این دنیا را در بر گرفته است؟ و آرزوهای آدمی را به فنا می‌برد؟

تو به‌سوی شهوت‌هایت شتابان می‌روی و توبه را به آینده موکول می‌کنی

درحالی‌که مرگ ناگهان سر می‌رسد و این شیوه‌ی زیست [رفتن دنبال شهوت‌ها و واگذاری توبه به آینده]، روش انسان دوراندیش خردمند نیست.

مرگ‌اندیشی رضوی در شعر شیخ بهایی

این مرگ‌اندیشی زیبا و خردمندانه باید در وجود همه‌ی ما ارادتمندان حضرت رضا علیه‌السلام جاری باشد، چنان‌که در وجود یکی از دلدادگان او جریان یافته است. شیخ بهایی به تأسی از شیوه و شعر حضرت رضا (علیه‌السلام) در غزلی چنین سروده است:

مقصود و مراد کون دیدیم                        میدان هوس، به پی دویدیم

هر پایه کزان بلندتر بود                         از بخشش حق، بدان رسیدیم

چون بوقلمون، به صد طریقت                        بر اوج هوای دل، تپیدیم

رخ بر رخ دلبران نهادیم                         لحن خوش مطربان شنیدیم

در باغ جمال ماهرویان                           ریحان و گل و بنفشه چیدیم

چون ملک بقا نشد میسر                       زان جمله، طمع از آن بریدیم

وز دانه‌ی شغل باز جستیم                         وز دام عمل، برون جهیدیم

رفتیم به کعبه‌ی مبارک                          در حضرت مصطفی رسیدیم

جستیم هزار گونه تدبیر                               تا تیغ اجل، سپر ندیدیم

کردیم به جان و دل تلافی                      چون دعوت «إرجعی» شنیدیم

بیهوده صداع خود ندادیم                                تسلیم شدیم و وارهیدیم

باشد که چه بعد ما عزیزی                        گوید چه به مشهدش رسیدیم:

ایام وفا نکرد با کس                                   در گنبد او نوشته دیدیم (۴)

/۹۱۸/ی۷۰۲/س

حجت الاسلام محمدرضا آتشین صدف

منابع

(۱) ابن‌بابویه، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا علیه‌السلام، به تصحیح مهدی لاجوردی زاده، تهران، نشر جهان، ج 2, ص 17.

(۲) قمی، عباس، منتهی الآمال (عربی)، قم، مؤسسه النشر الإسلامی التابعه لجماعه المدرسین بقم، 1422 ه. ق، ج ۲، ص ۴۴۵.

(۳) همان، ص ۴۴۴.

(۴) وبگاه گنجور.

ارسال نظرات